نامهء ۴

 

چاره ای جز این ندارم

آخه خون شدی تو رگهام

میمیرم اگه نباشی

بی تو من بد جوری تنهام

امروز از تنهایی گریه کردم.امروز به خیلی چیزا فکر کردم.به غیر از اون چیزایی که بهشون فکر کرده بودم.نمیدونم چی کار کنم.نمیدونم به کی بگم و از کی بپرسم که باید چی کار کنم.نسبت به روزای دیگه بیشتر حرف زدیم.خیلی هم بهم مزه داد.ولی خیلی چیزا اتفاق افتاد.خیلی صحبتا تو خونه پیش اومد.توام در جریانی.خودت میدونی.میدونی چقدر سخته چقدر تنهام بی تو.

هیچ وقت اینو فراموش نکن که من همیشه باهاتم.همه جا در کنارتم.حتی وقتی پیشت نیستم میتونی منو حس کنی کنارت.همونطور که من تورو حس میکنم.

دوست دارم تا آخر دنیا.

نظرات 3 + ارسال نظر
نقره ای سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:14

خب دیگه!!! اونو کلاغه بهم خبرشو داده!!!!! هه هه!!! اینقدر دلتنگی نکن ... البته ... امیدوارم کمتر اذیت بشی در نبود محمد ... ولی ... خب .... تحمل کردن دیگه آخرین راهه!

مردی که مرده بود سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 http://zendeh-be-goor.blogsky.com

تنهایی شاید یه راهه.....راهی تا بی نهایت.....قصه ی همیشه تکرار ...هجرت و هجرت و هجرت.....اما تو این راه که همراه جز هجوم خار و خس نیست.....کسی شاید باشه....شاید....کسی که دستاش قفس نیست.....

نقره ای سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:43

نی می گم ... نی می گم!!! نفیسه نفیسه نفیسه نفیسه!!! تازه خواهرت هم اسمش نگاره!!! اینو کلاغه امروز خبرشو داد!!! همین امروز دقیقاًً!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد