نامهء ۳۲

سلام

امروز بعد از ۳ روز اومدم خونه میخوام این عکس و بزارم و برم

...........................................

نظرات 5 + ارسال نظر
توحید سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:13

عکس بدون شرحه؟؟

آرش چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 00:17 http://www.setarehbaran.blogsky.com

به به عجب عکس عشقولانه قشنگی
این نامه 31 فکر کنم از ونوس خانم به محمد آقا باشه که حسابی
زیر آب خودشو زده ولی معلومه خیلی خاطر تو می خواد که اینجوری اعتراف کرده

........... چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:45

سلام خانم..نمی دونم شما کی هستین .اما من کسی هستم که گفتم مریم جای مامان بزرگ سعید. اخه اگه یکی به شما قول ازدواج می داد و شما تمام ارزوهاتون رو با اون تجسم می کردین بعد در کمال نامردی بره سراغ بد ترکیب ترین موجودی که میشناسین...بره سراغ کسی که فقط به خاطر پولش اونو بخوان ........شما چه کار میکنین ......داغ نمیشین........نمی سوزین.......شما میدونین من و سعید قرار بود اسم بچمونو سروش بزاریم......... خدا دردمو به کی بگم........

....... چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 22:46

شما چقدر بچه اید خانم...من کی شما را دعوا کردم....من فقط مثل شما یه زنم......با تمام احساساته زنانه....من تنها درد دل کردم.گفتم شاید بفهمید......اما......

سلام عزیزم.من بچه نیستم.میدونم شما هم احساسات دارید مثل تمام زنهای دیگه و البته مثل من با احساساتی بیشتر.ولی من مریم و سعید رو از خیلی وقت پیش یعنی از اول آشناییشون میشناسم.چرا شما همون موقع بهش اعتراض نکردید؟من در طول این مدت اثری از وجود شما ندیدم.الان دیگه اونا بچه دار شدن.نمیگم حق با کیه.من فقط اونارو دوس دارم.ولی نمیدونم حق با کدومتونه.این شخصیتی که من از شما تو بلاگ خودم دیدم ۱۸۰ درجه با اونی که تو بلاگ مریم اینا دیدم فرق داره.شما به مریم توهین کردید.مریم الان مادر بچهء سعید و عشق سعید محسوب میشه.شما که در برابر اون عمل بچه گانهء من چیزی نگفتید چرا بیخود خودتونو اذیت میکنید؟راستشو بخواید من توقع بدتر از اینو از شما داشتم.ولی نشون دادید که بهتر از این حرفا هستید.پس فقط راحت زندگی کنید.
خوش باشید.

پادرا سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:13 http://padra.blogsky.com

من تازه متوجه شدم که این بلاگ مال دو نفره .... این نشون میده اونقدر ها هم باهوش نیستم :)

و چقدر این عکسه قشنگه ..... میدونین هم رنگ گرمش و هم احساس آرامشی که ابن دو نفر دارند باعث میشه که آدم بتونه ساعتها بهش نگاه کنه .....

دستتون درد نکنه خیلی لذت بخش بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد