نامهء ۳۹

 

تو مثل شبای مهتابی و بارونی

وقتی که نباشی دلگیرم و میدونی

 

مردمن سلام

دلتنگتم.خیلی زیاد.مثل همیشه تو درگیر کار هستی و دلتنگ.من درگیر توام و دلتنگ.محمدم به چه زبونی بگم چقدر دلتنگتم؟چطوری بگم که احساس خانوما با آقایون فرق داره؟اونم یکی مثل من که حساس تره.و تو اینو میدونی که من کمی نسبت به بقیه حساس ترم.

احساس میکنم تو برزخ گیر کردم.با تو و بی تو.کنارمی.ولی خودتم میدونی.لمس وجودت چیز دیگه ایه.لمس اون دستای گرمت تو سرمای اینجا.

کاش میدونستی که این برزخ و این خلسه زندگی منو فلج کرده.امروز دیدی تا کی خواب بودم.حتی تو بیداری هم احساس میکنم خوابم.هر کدوم از قدمایی که برمیدارم میگم الانه که از بلندی پرت شم.انگار تو هوا راه میرم.مثل وقتی که خواب میبینم دارم پرواز میکنم.

کاش تمام اینارو جور دیگه‌ای تعبیر نمیکردی.کاش فکر نمیکردی که من نمیخوام باهات حرف بزنم.این خلسه،این برزخ منو اسیر خودش کرده.

عزیز دلم فکر نکن اینا گله بود.اینا حرف دلم بود.که خواستم برات بنویسم.شاید تو گفتنشون مشکل داشتم.

فقط دیگه اشتباه برداشت نکن.چون من میمیرم اگر اونجوری فکر کنی.

خیلی دوست دارم.نه، میپرستمت.

پس دوست دارم خدای روی زمین من.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مازندرانی سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 17:48 http://84315.blogfa.com

عاشق بودن یه هنره
الهی همیشه هنرمند باشی

فیروزه دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:44

سلام...وای که نوشتههات خیلی زیباست و نزدیک به هوای دل من...منم از عشقم دورم...میدونم خیلی سخته...برای منم دعا کن تا عمر دوری من و عشقم هم زودتر تمام بشه...یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد