نامهء ۴۲

 

تو را گم کرده‌ام امروز

وحالا لحظه‌های من

گرفتار سکوتی سرد و سنگینند

و چشمانم

نمیدانی چه غمگینند

چراغ روشن شب بود برایم

چشمهای تو

نمیدانم چه خواهد شد

پر از دلشوره‌ام

بی تاب و دلگیرم

کجا رفتی؟

که من بی تو هزار بار در لحظه میمیرم

 

مردمن سلام

میدونم خیلی خسته‌ای.الهی من فدای خستگیات بشم.این یه روز گذشته بهترین روز زندگی من بود.روی ابرا پرواز میکردم.ولی خیلی زود افتادم پایین.ولی دیدن تو حتی یه لحظه اش هم غنیمته.کاشکی الان دیشب بود.حیف که نمیشه.هر چند که الانم اون صورت ماهت جلوی رومه.ولی پخش زنده یه چیز دیگس

خلاصه که کلیییییییییییییییییییییی زیاد عاشقتم.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
وای شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 17:39

چقدر چاق شدیه

فیروزه شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 22:53

سلام...شعر زیبایی بود...احساستون رو میفهمم ..دوری خیلی سخته...براتون ارزوی خوشبختی بیشترتر میکنم...موفق باشید

ساغر تمنا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 http://www.saghar-tamana.blogfa.com

سلام ......

چه عشق و احساس پاکی داری ....

امیدوارم همیشه کنارش باشی ....................

گل یخ یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 http://www.Moeineh.blogsky.com

سلام خوبین؟مرسی که بهم سر زدید امیدوارم شما هم همیشه همدیگرو ببینید خوش باشید مراقب خودتون هم باشید و قدر همدیگرو حسابی بدونین بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد