زندگی رویایی...

   

زندگی رویایی 

 

به این میگن زندگی.بدون وجود هیچ تلفنی البته!

دوری...

 

امروز یه هفته بیشتره که اومدم تهران.دلم انقدر برای محمد تنگ شده که حوصلهء هیچ چیزو هیچ کس رو ندارم.کلی زحمت کشیدم اومدم وبلاگ رو درست کردم و قیافش رو یه ذره سرو سامون دادم. 

امیدوارم مشکلات همه حل شه همینطور مشکلات محمد تا هرچه زودتر بیاد تهران که دلم خیلی هواشو کرده. 

دوست دارم محمدم 

سلام

سلام 

این چند وقته خیلی گرفتار بودیم نرسیدیم به روز کنیم ایشا لا سر یه فرصت مناسب یه به روز حسابی میکنیم  

 

راستی قالب بلاگ به هم ریخته به تعبیری اومدم ابروشو درست کنم زدم چشمو دماغو همه رو نابود کردم

دلتنگی

 

هنوز نرفتم ولی دلم برای محمد تنگ شده 

 

زندان....!!!!

 به جرم تهمت...!!!!  

 

۲روز بازداشت 

 

۳روز زندان بند( ۲) اتاق ۱ (یک)..... 

 

                               این زندگی منه.....

خسته....!!!

لام

این چند وقته خیلی بد گذشته بد تر از همیشه

کلی جر و بحث دعوا با عالم و ادم خیلی خسته ام خیلی خسته شدم خسته.... 

 

خسته شدم....!!!!!

سلام

یه سلام از یه هوای خیلی خیلی گرم.انقدر گرمه که دارم خفه میشم.

بعد از دو هفته و اندی که من تشریف اوردم اهواز این اولین شبیه که محمد عزیز دلم لطف کرده منو اورده بیرون.دیگه تقریبا رنگ درو دیوار خونه شدم.میدونم هر اتاقی دقیقا در چه زاویه ای چه شکلیه از بس که حوصلم سر رفته و دور اتاقها چرخیدم.حالا هم با قلدری نشسته اینجا و وبلاگ رو آپدیت نمیکنه.

سلام

یه ۲هفته ای میشه خانومی اومده اهواز که پیشم باشه فردا قراره بریم تهران من شنبه کار اداری دارم تهران احتمالا تا یک شنبه اونجام نمیدونم خانومی بام بر میگرده اهواز یا نه ولی به هر حال این ۲هفته کلی خوش گذشته به ما.دیگه باید بریم یعنی اومدیم بیرون                          فعلا خدا نگهدار تا بعد...

 

سلام سلام

یه سلام بعد از چند وقت غیبت.یه غیبت خوشمزه.تقریبا همه کارا انجام شده.به سلامتی و خیرو خوشی ۳۰ تیر مجلس عقدمونه

خیلی فکر شیرینیه.ولی وقتی توی مسیرش و دردسرهاش میفتی اون وقته که آرزو میکنی یه ساعت فکرت آزاد باشه و بتونی راحت بخوابی.دو روزه که طبق معمول همیشه دیر از خواب بیدار میشم.ولی این دو روزه انقدر عذاب وجدان دارم به خاطر کارهایی که میتونستم انجام بدم که این خواب نازنین اصلا مزه نداده.محمد هم که نیست.تنهایی یا با خواهرم همش اینور اونوریم.قراره وقتی محمد نیست خواهرم نقش داماد رو بازی کنه

امروز محمد حالش خوب نبود.به من هم نگفته بود.خلاصه که حسابی منو نگران کرد.

امیدوارم زودترو زودتر تر بگذره که این استرس ها تموم بشه.وامیدوارم زودتر از اینا مشکلات محمد و خانوادش حل بشه تا هممون آرامش بگیریم.

محمدم خیلی دوست دارم.

این دوتا هم منو محمدیم زمستون اومدیم لواسون پیش مامانم اینا داریم از پشت پنجره به برفا نگاه میکنیم قرار بوده بریم بیرون بگردیم برف اومده برنامه کنسل شده.به خاطر همین محمد خوشحاله من غمگینم.

خودم که از داستانم لذت بردم.شما اگه لذت نبردید میتونید دوباره نخونیدش.

دوست دارم عزیزم.

 

کاشکی بابای منم بود.کاشکی منم پدر داشتم تا وقتی ناراحتم بغلم کنه، سرمو بذارم رو شونشو گریه کنم.

بعد از ۱۶ سال تازه دارم میفهمم نبودن پدر چقدر سخته.

 

 

 

 

 

بعد از ۱۰ روز من چطور تنها بمونم...

 

 

 

دلم میخواد این یه ماه هم هر چه زودتر بگذره.یعنی بهتره که بگذره.فقط وقتی با توام دوست ندارم لحظه بگذره...

 

تولدت مبارک...وبلاگمون ۱سالش شد.

 

هرچی من ساکتم این وبلاگ بیچاره مظلومه.

تولدت مبارک وبلاگ عزیزم.

وبلاگمون یک سالش شد.........تولد مبارک

......................................

اینجاشو خانمی نوشت بقیشو من می نویسم

این کادوی منه به خانومی برای اولین تولد بلاگ مشترکمون

دوست دارم خانومم

دوست دارم

.......................

دوست دارم خانومی........

 

این چند وقت...

بعد از مدتها سلام

سلام به همه دوستای خوب و صمیمی و قدیمی.

خیلی وقته که بلاگ ما به روز نشده نوبت خانومی بود ولی حوصله نداشت من نوشتم بازم

 به هر حال بازم من نوشتم.

                                                 .............................

این چند وقتی که نبودیم کلی اتفاق افتاده که از این قراره

۱. ۲۷/۲/۱۳۸۶ مصادف بود با تصاف بابام و فوتش که ۲۷/۲/۱۳۸۷ اولین سال گردش بود و من بیشتر از همیشه دلم براش تنگ شده بیشتر از همیشه نبودنش و کمبودشو تو زندگیم حس کردم دلم براش تنگ شده خیلی.....

۲.مشکلاتم اگه خدا بخواد داره اروم اروم حل میشه    

۳.این چند روزه حالم اصلا خوب نبوده سرما خوردم حال خانومیم خوب نبوده ولی الان هر دوتامون بهتریم.

۴.راستی هفته گذشته تهران بودم با خانومی رفتیم نمایشگاه کتابکلی مزه داد کلیم کتاب خریدیم هنوز دستام درد میکنن ۱۹/۲/۱۳۸۷ تا ۲۱/۲ ۱۳۸۷ تهران بودم بارون اومد لواسون کلی هوا سرد شد یخ کردیم اونجا سرما خوردیم منو خانومی ولی کلا مزه داد خیلی پارک جمشیدیم رفتیم خوردم زمین هنوز جاش درد میکنه.

Park Jashedeyeh

نمایشگاه کتاب

                               دیگه یادم نمیاد این چند وقته چه کار کردیم

                                 ولی اینو میدونم که دوست دارم خانومی

......................................................................................

خوب دیگه چه خبر؟

خوبین خوشین ؟

در سلامتی کامل به سر میبرین؟

.........................................

میخوام یه شعر بنویسمو برم با خانومی حرف بزنم بش گفتم زودی تماس میگیرم                     ۴۰دقه گذشته

شعر اینه شاعرشم مولویه

چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او

عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

سلسله ایست بی بها دشمن جمله توبه ها

توبه شکست من کیم سنک من و سبوی او

 

روزهای گذشته.....

روزهایی که گذشت خیلی بد بود بد تر از همیشه

و حرف زدنمون تو مسنجر بد تر از همش .....!!!!!!!!!!!!

Zendegimoon

مسافرت

 

 دارم میام پیشت عزیز دلم.

دوستان نه اینکه من (ونوس) خیلی تند تند آپ میکنم، چون دارم میرم  اهواز یه ذره دیر میشه خواستم خبر بدم نگران نشین.