نامهء ۷

 

عزیز دلم سلام

دلم خیلی برات تنگ شده.انقدر که اگر میتونستم پرواز میکردم میومدم پیشت.میومدم میشستم پشت پنجرهء اتاقت و خوب نگاهت میکردم.انقدر نگاهت میکردم که بخوابی.بعد از اینکه خوابیدی تازه اون موقع میومدم تو اتاقت.میشستم بالا سرت و تا صبح نگاهت میکردم و میبوسیدمت.البته آروم پیشونیتو میبوسیدم که یه وقت بیدار نشی.چون روزا خیلی کار داری.شبا باید استراحت کنی.

امروز صبح کلی فکر کردم.کلی حرف داشتم برات بگم.ولی حتی ۵دقیقه هم نشد صحبت کنیم.باز خوبه که شبا میتونیم صحبت کنیم.البته من هر شب عذاب وجدان میگیرم که چرا نمیذارم بخوابی.ولی باز به خودم میگم دلم برای محمدم تنگ میشه خوب.اینجوری خودمو توجیح میکنم.

امروز از اون روزایی بود که خیلی بهت نیاز داشتم.ولی کمتر از همیشه با هم حرف زدیم.

خیلی خستم.دلم میخواد بخوابم.حوصلهء کامپیوتر رو هم ندارم.ترجیح میدم دراز بکشم و به تو فکر کنم تا تماس بگیری.البته اگر خوابم نبره!

دوست دارم عشق بد قول من.هرچند که من دیگه به بدقولیات عادت کردم.

دوست دارم.

نظرات 2 + ارسال نظر
مردی که مرده بود جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 http://zendeh-be-goor.blogsky.com

سلام....قراری بین بیقراری عاشق نیست......میدونی منظورم به این قسمته:دوست دارم عشق بد قول من.هرچند که من دیگه به بدقولیات عادت کردم

مردی که مرده بود جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 http://zendeh-be-goor.blogsky.com

قهر کردن رو بلد نیستم.....چند بار هم که قهر کردم کسی نازم رو نکشید......نشستم یه متن جدید نوشتم.....ولی رو وب نمیذارم.......چون فکر میکنم نباید حرمت خاطرات مشترک را شکست..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد