-
تنهایی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 18:56
هنگامیکه شخصی بیش از حد میخوابد، مطمئن باشیدکه احساس تنهایی میکند. -------------------------------------------------------------------- تنهایی رو نمیشه با کسی قسمت کرد، اگر میشد دیگه اسمش تنهایی نبود!
-
سلام
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 18:04
سلام علیکم احوال دوستان؟ من درگیری بسیار داشتم.بازم میام و به همه سر میزنم.کی؟نمیدونم.همگی موفق باشید.
-
یوزارسیف!!
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 18:04
میخوام برم بشم خواب گذار اعظم!آقا من دیشب خواب دیدم دارم اسباب کشی میکنم امروز همسری میگه پاشو جمع کن باید چند ماه بریم تهران.خلاصه که الان در اتاق سگ میزند و گربه میرقصد و من هم خوشحال نشسته ام دارم وبلاگ آپدیت میکنم. جمیع دوستان بدونید که من بی معرفت نیستم ولی برادر کوچیکه علاقه ای به نت در منزل ندارند.بنابراین ما...
-
گذر زمان...
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 03:11
احساس پیری و فسردگی میکنم.این همون چیزیه که من حسش نکرده بودم.چیزی که باید باشم،چیزی که نیستم.این بودنها ونبودنهاست که روحم رو میخوره.هرجا باهاش روبرو بشم،هرجا ببینمش،مثل پتکیه که تو سرم خرد میشه و این وسط حتی همسرم هم نمیتونه کمکم کنه... کاش من هم مثل همه بودم،عادی ومعمولی.ولی نیستم.
-
برم یا نه...
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 17:38
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش... وای وای وای،بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش... خسته شدم دیگه.کاشکی همه چیز به خوبی محمد بود.ولی نیست.
-
خواب
شنبه 24 تیرماه سال 1391 08:55
داشتم خواب میدیدم یکی از پیراهنهای محمد که تو جلسات رسمیش میپوشه تن منه.(زیاد از این کارا میکنم.مزه میده)بعد داره هی بهم غر میزنه که من جلسه دارم پیراهن رو کثیف کردی و اینا.آخه من بچهء خواهرش رو خیلی بغل میکنم اونم دو سالشه.مثل اینکه تو خواب یه حالی به پیراهن داییش داده بود. خلاصه که از غر غرهای محمد از خواب پریدم...
-
دنیای متفاوت من...
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 02:43
در این زمانهء بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغای قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظهء خود را برای اینهمه ناباور خیال پرست...
-
بعضی اوقات...
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 05:19
بعضی اوقات احساس میکنم سر جای خودم تو دنیا نیستم.دلم میخواد تو یه خط مستقیم پیش برم و برم تا برسم به اونجایی که باید باشم،به اونجایی که از بودنش خسته نمیشم. بعضی اوقات عجیب دلم میگیره و حوصلهء هیچ بنی بشری رو ندارم. بعضی اوقات خیلی تلخ میشم،دقیقا تو همون ساعات تو نمیای بلکه از دردم کم کنی.نه اینکه نخوای،نمیتونی که...
-
ضحی و مرصاد
جمعه 16 تیرماه سال 1391 18:32
یکی از بچه های دنیای وب،به عبارتی یه زوج خوشبخت،چند روز پیش به خواست خدا از هم جدا شدن.ضحی و مرصاد دوتا از دوستای جدیدن.ولی چند روز پیش آقا مرصاد متاسفانه شهید شدن و ضحی خانوم رو تنها گذاشتن.دلیلش رو من نمیدونم. به هر حال طلب صبر میکنم برای ضحی خانوم و خانوادهء همسرش. اینم آدرس وبشونه: adoration92.blogfa.com
-
دلتنگی...
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 03:12
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی از این زمانه دلم سیر میشود گاهی...
-
سوسک!
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 16:36
هیچ صحنه ای وقتی نصف شب به زور خودتو از تو تخت کشیدی بیرون و رسوندی به توالت بدتر از این نیست که ببینی دوتا سوسک هر کدوم اندازهء کف دست دارن نگات میکنن. بعد بیشتر حال میده که همسر جون میاد حشره کش میزنه و میکشتشون.
-
دختر دایی جدید ! ؟
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:57
ماهرخ عزیز اگر فامیل محمدی خودتم میدونی که من انقدرام از روابط فامیلیتون بی خبر نیستم.پس فامیل نیستی. سر بزنی خوشحال میشم،ولی محمد دختر دایی به نام ماه رخ نداره.وقتی کامنتت رو دید نیم ساعت خندید.پس به عنوان دوستمون باز هم بیا.یا درست بگو کی هستی.فامیل محمد انقدر هم پیچیده نیست که ما دختر داییش رو نشناسیم. وقتی سه سال...
-
سکوت
جمعه 9 تیرماه سال 1391 22:43
همانطور که شلوار پاره دیگر نشانه فقر نیست، سکوت هم نشانهء رضایت نیست...
-
هق هق...
جمعه 9 تیرماه سال 1391 01:38
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟ پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو؟ از اینهمه بغض وبهانه گیری متنفرم،ولی چه کنم،دلم گرفته... نوازشم کن وببین...
-
شعری از زبان مادری(محمد)
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 01:23
دلم خینه دی ز حرفا مردم ببین حالا دل به یک دادن دست به یک دادن چنده اسونه به یه شو تاریک سی دیدنه صو تی به ره منشین ایبرت خو حالا ایتری دی نگوو نتروم خوت ووره به درو بیو چی افتو.........
-
هیسسس!
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 20:33
باز هم سکوت میکنم.این سکوت شاید بعضی اوقات به نفع من باشه.ولی نه اکثر اوقات!به هر حال.
-
نامه به غریبه آشنا
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 03:28
چهار ساله که دارم سکوت میکنم و هیچی نمیگم.با اینکه مطمین بودم صدام در نیومد.فقط به خاطر محمد.من احمق نیستم.چشمهام هم کور نیستن.در حد خودم هم سواد دارم(بی سواد هم نیستم).چرا این غریبه آشنا چهار سال پیش فکر کرد من متوجه نمیشم که محمد رو میخواد؟ چرا نفهمید که من میفهمم که یه فامیله که چشم به محمد داشته؟کامنتای قدیمیش منو...
-
قاطی پاطی
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 02:26
من قاطی کردم یا بلاگ اسکای؟
-
ذهن خستهء من...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 00:39
بعد از مدتها قبل از ساعت یک نیمه شب تصمیم گرفتم بخوابم.محمد پای کامپیوتره ومن روی تخت دراز کشیدم و به هزار مدل افکاری که میان تو سرم فکر میکنم.دیگه حوصلهءبحث ندارم.دلم آرامش میخواد.طوفان گذشت.حالا آرامش.من نمیتونم خرابیای طوفان رو مرمت کنم.دست خالی و تنها که نمیشه.پس دیگه تلاش رو کنار میذارم و به زندگیم ادامه...
-
سلام
جمعه 2 تیرماه سال 1391 03:05
با سلام به همه ی دوستای قدیمیو جدید من محمدم بعد از مدتها دارم اینجا پست میزارم خیلی وقته که خانومی تنهایی مینویسه اما اینجا دو نفرست و من خانومیو خیلی دوست دارم این چند مدت گذشته خیلی گرفتار بودم هنوزم هستم اما خوب زندگیه دیگه میگزره خانومی بهترین اتفاق زندگی اشفته و پر از دردسره منه........ مقام امن و می بی غش رفیق...
-
سردرگمی...
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 17:02
هوا کم کم داره روشن میشه،یه کم بالشتم رو جابجا میکنم شاید جای سرم عوض شه و خوابم ببره.ولی فایده نداره. محمد رو صدا میکنم: محمد. جانم. بیداری؟ آره. چرا نخوابیدی؟ خوابم نمیبره تو بخواب. دستش رو دراز میکنه و منو تو آغوشش میگیره. هوا روشن میشه.صدای پرنده ها میاد.شاید خیلی خوشحالن.با سر درد یواش یواش خوابم میبره و یه کابوس...
-
دنیای این روزای من!
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 21:04
این روزا برام شبیه یه کابوس وحشتناکه.شبهام بدتر از روزهام.روزها میخوابم و از شبها فراریم.از اینکه هوا تاریک بشه میترسم.رسما دارم دیوونه میشم. خدایا خودت کمکم کن.
-
محمدم...
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 01:14
یه کاری کن که میدونی یه خونه شو تو ویرونی از این بیشتر نپرس از عشق نمیدونم،نمیدونی تو این تقویم دلمرده کسی اشکاشو نشمرده کجا دیدی که تنهایی غمهاشو با خودش برده... یه کاری کن از این بیشتر نیفتم تو غم آخر نذار شمع حظور من یه شعله شه تو خاکستر...
-
بزرگ شدن
جمعه 26 خردادماه سال 1391 02:11
وقتی حتی فکرش رو هم نمیکنی یه مشکل بزرگ از در میاد تو.تو و خانواده ات شاید یک ساعت باشه که مشکل قبلی رو رد کرده باشید،شاید هنوز از اثر ضربات مشکل قبلی تنتون درد داشته باشه،ولی به هر صورت باید جلوی مشکل نه چندان جدید بایستید.نتیجهء این ایستادن ها اینه که چشمام باز نمیشه و سرم داره از درد میترکه.ولی چه میشه کرد؟ این...
-
ازدواج و انتقام!
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 15:40
هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید. برنارد شاو
-
خستگی...
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 01:03
خسته ام از اینهمه خستگی های تو،کاش میتونستم برات کاری بکنم تا باری از دوشت بردارم.کاش میشد من این مسایل رو به دوش میگرفتم تا تو کمی بخوابی.وقتی حتی نصف شب بیدار میشم و میبینم بیداری و آشفته دلم میخواد تمام خستگیهات رو ازت بگیرم. چشمای قرمز و همیشه خسته ات عذابم میده.کاش خستگیات مال من بود و تو آروم میخوابیدی مرد من....
-
تولدم...
شنبه 13 خردادماه سال 1391 17:17
بیست وهشت سال پیش بود که من به دنیا اومدم.تا بیست سال پیش پدرم هر سال برام جشن تولد میگرفت.وقتی تو هشت سالگی از دست دادمش فهمیدم دیگه غیر از مامانم کسی نیست بهم بگه دخترم تولدت مبارک. ولی من یه همسر خوب دارم که هرچند جای پدر نیست ولی خیلی جاها مثل یه پدر دلسوزو مهربونه. دوست دارم محمدم. تولدم مبارک.
-
شیب...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 23:09
به قول یکی از وب نویسای نه چندان آشنا: چه سراشیبی تندی هستی که اینگونه سرازیرم سمت تو...
-
امیدواری...
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 23:04
به قول یارو :وای که چه فاز بدی! ولی شخص خاصی با من دوستیشو به هم نزده،چند نفر زحمت کشیدن اعصاب نداشتهء منو به هم زدن. امشب آرزو هامو میگم،ولی تو دل خودم.حتی به تو وبلاگ همیشه ساکت،حتی به تو محمدم که تنها گوش شنوای حرفهای منی هم نمیگم چی آرزومه. یعنی من بهشون میرسم؟ امیدوارم.
-
منو وبلاگ و کباب
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 21:36
یه پست تازه که میخوای بنویسی هزار جور فکر میاد تو سرت.اونم حالا که من گرسنمه و همسر جونم داره تو حیاط کباب درست میکنه و به هر چیز که فکر کنم آخرش همون کباب میاد جلوی چشمم. امروز رو ثبت میکنم(بی توجه به بوی کباب)چون خیلی ناراحت شدم.کسی ناراحتم کرد و جوری ناراحتم کرد که به ذهنمم نمیرسید. وبلاگمو خیلی دوست دارم .حرفهامو...