بعد از مدت ها سلام
امروز هوا حسابی بارونیه.حتی نمیشه چند دقیقه تو حیاط بشینی و به خودت و آیندت فکر کنی.ولی میشه جلوی پنجرهء اتاق نشست و پرده رو کنار زد.زل بزنی به بارون که داره میکوبه وسط حیاط و باغچه و به گذشته فکر کنی.یه گذشتهء دور و تلخ که با اینکه 20 سال ازش گذشته هنوز مثل روز اول تلخ و دردناکه.
درسته که دو روز دیگه تا 13 فروردین مونده، ولی هر سال این موقع خاطرات من شروع میشن .یاد پدرم میفتم که بیست سال پیش تو روز سیزدهم فروردین فوت کرد و هنوز من از چند روز قبلش دلشوره میگیرم! انگار قراره دوباره پدرم رو ازم بگیرن!
خلاصه که خیلی دلم گرفته. هوای بارونی من رو که امروز سرحال نیورد .
امیدوارم هیچکس خاطراتش حداقل تو روزای قشنگ عید مثل خانوادهءمن زشت نشده باشه.