-
زندگی رویایی...
جمعه 24 آبانماه سال 1387 00:42
به این میگن زندگی.بدون وجود هیچ تلفنی البته!
-
دوری...
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 23:20
امروز یه هفته بیشتره که اومدم تهران.دلم انقدر برای محمد تنگ شده که حوصلهء هیچ چیزو هیچ کس رو ندارم.کلی زحمت کشیدم اومدم وبلاگ رو درست کردم و قیافش رو یه ذره سرو سامون دادم. امیدوارم مشکلات همه حل شه همینطور مشکلات محمد تا هرچه زودتر بیاد تهران که دلم خیلی هواشو کرده. دوست دارم محمدم
-
سلام
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 00:53
سلام این چند وقته خیلی گرفتار بودیم نرسیدیم به روز کنیم ایشا لا سر یه فرصت مناسب یه به روز حسابی میکنیم راستی قالب بلاگ به هم ریخته به تعبیری اومدم ابروشو درست کنم زدم چشمو دماغو همه رو نابود کردم
-
دلتنگی
شنبه 20 مهرماه سال 1387 23:47
هنوز نرفتم ولی دلم برای محمد تنگ شده
-
زندان....!!!!
جمعه 5 مهرماه سال 1387 23:21
به جرم تهمت ...!!!! ۲ روز بازداشت ۳ روز زندان بند( ۲) اتاق ۱ (یک)..... این زندگی منه.....
-
خسته....!!!
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 23:52
لام این چند وقته خیلی بد گذشته بد تر از همیشه کلی جر و بحث دعوا با عالم و ادم خیلی خسته ام خیلی خسته شدم خسته....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 22:23
سلام یه سلام از یه هوای خیلی خیلی گرم.انقدر گرمه که دارم خفه میشم. بعد از دو هفته و اندی که من تشریف اوردم اهواز این اولین شبیه که محمد عزیز دلم لطف کرده منو اورده بیرون.دیگه تقریبا رنگ درو دیوار خونه شدم.میدونم هر اتاقی دقیقا در چه زاویه ای چه شکلیه از بس که حوصلم سر رفته و دور اتاقها چرخیدم.حالا هم با قلدری نشسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 01:36
سلام سلام یه سلام بعد از چند وقت غیبت.یه غیبت خوشمزه.تقریبا همه کارا انجام شده.به سلامتی و خیرو خوشی ۳۰ تیر مجلس عقدمونه خیلی فکر شیرینیه.ولی وقتی توی مسیرش و دردسرهاش میفتی اون وقته که آرزو میکنی یه ساعت فکرت آزاد باشه و بتونی راحت بخوابی.دو روزه که طبق معمول همیشه دیر از خواب بیدار میشم.ولی این دو روزه انقدر عذاب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خردادماه سال 1387 01:33
کاشکی بابای منم بود.کاشکی منم پدر داشتم تا وقتی ناراحتم بغلم کنه، سرمو بذارم رو شونشو گریه کنم. بعد از ۱۶ سال تازه دارم میفهمم نبودن پدر چقدر سخته.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خردادماه سال 1387 01:35
بعد از ۱۰ روز من چطور تنها بمونم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 02:03
دلم میخواد این یه ماه هم هر چه زودتر بگذره.یعنی بهتره که بگذره.فقط وقتی با توام دوست ندارم لحظه بگذره...
-
تولدت مبارک...وبلاگمون ۱سالش شد.
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 01:27
هرچی من ساکتم این وبلاگ بیچاره مظلومه. تولدت مبارک وبلاگ عزیزم. وبلاگمون یک سالش شد......... ...................................... اینجاشو خانمی نوشت بقیشو من می نویسم این کادوی منه به خانومی برای اولین تولد بلاگ مشترکمون دوست دارم خانومم ....................... دوست دارم خانومی........
-
این چند وقت...
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 00:56
بعد از مدتها سلام سلام به همه دوستای خوب و صمیمی و قدیمی. خیلی وقته که بلاگ ما به روز نشده نوبت خانومی بود ولی حوصله نداشت من نوشتم بازم به هر حال بازم من نوشتم. ............................. این چند وقتی که نبودیم کلی اتفاق افتاده که از این قراره ۱. ۲۷/۲/۱۳۸۶ مصادف بود با تصاف بابام و فوتش که ۲۷/۲/۱۳۸۷ اولین سال گردش...
-
روزهای گذشته.....
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 02:11
روزهایی که گذشت خیلی بد بود بد تر از همیشه و حرف زدنمون تو مسنجر بد تر از همش .....!!!!!!!!!!!!
-
مسافرت
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 23:51
دارم میام پیشت عزیز دلم. دوستان نه اینکه من (ونوس) خیلی تند تند آپ میکنم، چون دارم میرم اهواز یه ذره دیر میشه خواستم خبر بدم نگران نشین.
-
دارم میام....
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 09:24
سلام به همه سلام به تو بهار بانو اومدم فرودگاه از دیشب تا الان که دارم این پست و مینویسم دل منم تنگ شده ایشالا امروز میبینمت کییشو نمی دونم ولی میبینمت دوست دارم بهار بانو
-
دست تو
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 04:21
شیرین ترین لحظهء عمرم اون وقتیه که دستای تو توی دستمه... دلم برات تنگ شده مرد من...
-
ما.....!!!!
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 22:25
مغزم کار نمی کنه ۷ ساعت پشت سر هم با تلفن حرف زدم . الان نشستیم توی کافی نت با خانومی نشسته کی برد رو گذاشته جلوم میگه بنویس منم نمی دونم چی بنویسم هرچی به مغزم رسید نوشتم راستی سال نوی همتون تلم زنگ خورد الان میام.... اومدم سلام بازم . خوب رشته افکارم پاره شد دیگه بیشتر این مغز کار نمی کنه نمی دونم چی باید بگم سال نو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 04:19
محمدم سلام حدود پنج ساعت مونده تا سال تحویل.همه تو خونه پیش خانواده هاشونن.همه از بهارو از خوشی میگن.البته الان خوابیدن که برای سال تحویل سر حال باشن.ولی وقتی تو توی اون وضعیت تو جاده ای من چطور بخوابم؟از خدا فقط اینو میخوام که زودتر سلامت برسی خونتون تا خیالم راحت شه. امیدوارم سال جدید برای همه خوب باشه به خصوص...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 22:16
سلام سلام محمدم امروز ظهر از پیشم رفتی.نمیخواستم آپ کنم ولی چون تو خواستی چشم.آخه چی بگم؟از اینهمه درد پام بگم که توام نیستی پیشم یه ذره بزنمت دلم خنک شه . خدایی این سکوت لازم بود عزیزم.اگر اون موقع مینوشتم شاید من از تو عصبانی تر مینوشتم.ولی الان آرومم .فقط هم تو برام مهمی.پس بی خیال. دوستان پام شکسته پس به دلیل...
-
اخطار...!!!!!!!!!!
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 22:43
(((....اخطاریه.....))) سلام .... به همه دوستان و...... روی صحبتم با همه ادمای فضوله که همه مدله تو زندگی ادم دخالت میکنن حتی به زندگی شخصی و روابط ادم با زنشم رحم نمیکنن پیش خودشونم کلی خر کیف میکنن که اومدیم اینجا رو پیدا کردیم و زندگی تو ریختیم به هم اقا محمد. توی دلشونم می خندنو میگن تو حق نداری عین ادم زندگی کنی...
-
روزمون مبارک خانومی ۵۳
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 00:02
سلام روزمون مبارک خانومی ( Valentine) دوستت دارم خانوم خانوما قرار بو این اولین والن تاین دونفرمونو کنار هم باشیم ولی به دلایلی که خودت میدونی نتونستم ب یام که کنارت باشم دوست دارم ........................................................... من همه دارو ندارم همه گلهای بهارم دل پاک و بیقرارم همه را همه را به نگاه چشم...
-
نامهء۵۲
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 02:28
مرد من سلام دوست دارم بیشتر از هر روز و هر لحظهای که گذشته.نمیدونم راجع به شب گذشته چی میشه گفت.فقط میتونم بگم بدترین شب تو این چند وقت بوده .هنوزم وقتی یادش میفتم اشک تو چشمام جمع میشه.خدارو شکر میکنم که گذشت. نتونستم پشت تلفن بگم پس اینجا میگم که درسته جفتمون مقصر بودیم.ولی من بیشتر مقصر بودم.واقعا متاسفم.منو...
-
نامه به بابا(محمد)
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 03:05
سلام بابا این چند روز خیلی دلتنگتم.بیشتر از همیشه کمبودتو حس کردم تو زندگیم.تازه دارم میفهمم یتیم بودن یعنی چی. این چند روز هر دفعه که تلفنم زنگ میخوره منتظر صدای توام از پشت تلفن.دلم خیلی گرفته.قرارمون این نبود بابا.چاکرتیم به مولا. این چند وقت همش صدات تو گوشمه.دارم از زور دلتنگی دیوونه میشم.بیا ببین مردم دارن چی...
-
نامهء ۵۱(دورهء ماهیانه!)
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1386 01:10
محمدم سلام خیلی دوست دارم.فقط نمیدونم بازم باید بگم یا نه که من و هر خانم دیگه ای تو دورهء قبلش خودش وبعدش عصبی هستیم.چیزیمون هم نیست که حل نشه.فقط یه ذره تحمل میخواد که تو زیادیش رو داری.پس لطف کن سر اون کاسهء صبرتو بگیر اینور که شامل حال من بیشتر از بقیه بشه دوست دارم مرد من .بوس بوس یه عالمه
-
I Just Can't SLEEP نامهء ۵۰(محمد)
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 22:54
لام....!!!! .................................................. i just can't sleep اصلا نمی تونم بخوابم loving you means so much more دوست داشتن تو معنیش بیشتر از ایناست ......................................................................... دوست دارم بیشتر از همیشه یه دیونه که دیونته
-
بازگشت به خانه........
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 02:39
سلام سلام به همه دوستای گلم امرو من از تهران بعد از ۳روز برگشتم خونه البته ۳روز کامل نبود۲ روز کامل میشه حیابش کرد هنوز سوار هواپیما نشده برای برگشتن دلم اونقدر گرفت که دلم میخواست دیگه نفس نکشم دلم خیلی تنگ شده هنوز ۵ساعت نشده که برگشتم خونه دوست دارم از زور دل تنگی بشینم یه گوشه و یه دل سیر گریه کنم دلم خیلی برات...
-
عمر من از راه میاد
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 02:59
عمر من سلام دیشب گله کردم که چرا ما حرفی برای گفتن نداریم.هر وقت دلم میگرفت تو موبایلم عکست کنارم بود،میدیدم و شاد میشدم.خدا زد پس کله ام که دیگه نق نزنم..گوشیم شکست که دیگه از این حرفا نزنم . حالا خوبیش اینه که چند ساعت دیگه پیشمی.پس بی خیال گوشی. پس پیش به سوی آینده ای بهتر . راستی من عاشق اینم .خیلی باحال بیخیال و...
-
ویولت و ام اس
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 22:29
سلام اول سلام به عمر و نفسم،محمدم . بعدش یه سلام ویژه و پر از احترام به کسانیکه با وجود مشکل روحیه ای دارن پر از انرژی.و باز این سلام ویژه نثار ویولت عزیز که من وقتی وبلاگشو خوندم تا نیم ساعت میخکوب مانیتور شده بودم. من اصولا آدم غرغرو و بهانه گیری هستم .خیلی نق میزنم و اگر چیزی بر وفق مرادم نباشه انقدر به خودم حرص...
-
تغییر سبک نوشتاری(نامهء ۴۹)
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 01:08
محمدم سلام بیشتر از همیشه دوست دارم و بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم.توام که خونه نیستی تا باهام تماس بگیری.مامانم هم که خونه نیست.تنهای تنها نشستم به تو فکر میکنم.این شبا همه میرن عزاداری.ولی چون من اصلا جنبهء گریه ندارم نمیتونم برم.خیلی با خودم کلنجار رفتم که فردا شب با مامان اینا برم.ولی نمیتونم.به خصوص که بسیار...