نامهء ۱
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 01:52
خیلی خستم.از گریه دیگه چشمام باز نمیشه.امشب تو مهمونی ازم میپرسیدن مریض شدی؟منم فقط لبخند میزدم.آخه به کی بگم ناراحتی تو از همه چیز برام سخت تره؟به کی بگم وقتی یاد اون لحظه میفتم که پشت تلفن بهم اون خبرو دادی انگار دنیا رو سرم خراب میشه.اگر الان پای کامپیوتر نشستم فقط به این خاطره که بیدار باشم شاید تماس بگیری.با...