تغییر سبک نوشتاری(نامهء ۴۹)

 

محمدم سلام

بیشتر از همیشه دوست دارم و بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم.توام که خونه نیستی تا باهام تماس بگیری.مامانم هم که خونه نیست.تنهای تنها نشستم به تو فکر میکنم.این شبا همه میرن عزاداری.ولی چون من اصلا جنبهء گریه ندارم نمیتونم برم.خیلی با خودم کلنجار رفتم که فردا شب با مامان اینا برم.ولی نمیتونم.به خصوص که بسیار زیاد دلم برات تنگ شده و اولین کلمه‌ای که بشنوم سیل جمعیت رو میبره.

نمیدونم چرا با اینکه خیلی خیلی زیاد شیطونم و بازیگوش ولی تو این وبلاگ نمیتونم زیاد سرو صدا کنم.شاید خجالت میکشم.شایدم میترسم(خودت میدونی از کی و از چی!!!!)به هر حال که این سبک نوشتاری من نیست.به همین دلیله که زیاد اینجارو به روز نمیکنم.شاید چون دلیل باز شدن این بلاگ غم انگیز بود نمیشه توش شیطونی کرد.ولی میخوام از این به بعد روزانه هامو تا جایی که میتونم بنویسم و سبک خودمو پیش بگیرم.

دوتا ظرف گذاشتم جلوم.یکیش پر از خرماس.یکیشم پر از بادوم زمینی.هر دفعه چشامو میبندم و دستمو میبرم جلو ولی چون خرما خیلی بیشتر دوس دارم میبرمش تو ظرف خرما.ولی درحین خوردن خرما بادوم زمینی هم مزه میده.این دفعه که اومدی تهران(اگر منت نهاده تشریف بیاورید!(لوس نشیا.))دوتایی امتحان میکنیم.

زودتر زنگ بزن دیگه.دارم میترکم!

دوست دارم.عمر منی.میپرستمت.فدات میشم.

بوس بوس بوس بوس.هزار تا بوس.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد