روزگار ما........

نامه ۴۰

دستامون اگر که دوره

 دلامون که دور نمیشه

.......................................................................................

سلام :

سلام به تو تکیه گاه این همیشه خسته

سلام

می خوام یکم اینجا باحات حرف بزنم  نمی دونم باید ار کجا و چه جوری شروع کنم نمی دونم

شاید بهتر بشه از اینجا شروع کنم .

خیلی وقت پیشا یه گوشه از دنیا دو تا ادم تنها و نا امید به هم رسیدن این دو تا ادم

تنهای هم دیگرو با وجودشون با کنار هم بودنشون پر کردن و نا امیدی رو تو خودشون

کشتن چون شدن امید زندگی هم  چو شدن دلیل زنده بودن هم این دو تا ادم

اونقدر به هم وابسته شدن که حتی تحمل یک نفس دوری  از هم و نداشتن

این دو نفر کنار هم داشتن با ارامشو شادی زندگی می کردن و هیچ کم بودی و

غم و تنهایی رو احساس نمی کردن چون جای همه  ابنا رو تو زندگی شون

عشق به هم دیگه گرفته بود هیچ چیز دیگه تو زندگی اونا به جز دوست داشتن هم

جایی نداشت ...تا اینکه

تا اینکه یه صبح تابستون یه نفر خبر اورد که تو شهر و دیار پسر ما یه زلزله اومده و

همه چیزو با خاک یکی کرده پسر قصه ما دیوونه شد تا این خبر و شنید و راه افتاد دنبال

قاصد و رسید بعد از چند ساعت به دیارش به جایی که همه خاطراتش تو اون بود

جایی که تمام گذشتشو مدفون کرده بود مثل دیوونه ها میگشت توی شهر از این کوچه

 به اون کوچه تا این که رسید به در خونه خودشون از خونشون که چیزی نمونده بود

فقط یه در چوبی که هنوز سر پا بود درو انداختو رفت توی خونه گشت توی اوارا توی

اتاقا یکی یکی اعضای خانوادشو پیدا میکردو برای هر کدوم کلی گریه میکرد و میگشت و 

دعا میکرد یه نفر سالم باشه ولی ....

همه مرده بودن همه اعضای خانوادش مرده بودن و اون الان فقط توی کل دنیا یه نفر و داشت

که می تونست بهش تکیه کنه از یه طرف خیلی خوشحال بود که تنها نیست از یه طرفم

ناراحت که دیگه کسیو نداره و همه ادمای که دوسشون داشت دیگه نیستن

پسر غصه ما یه نامه نوشت به دختر قصه ما به این شرح که:

سلام 

و کل قصه رو براش تعریف کردو گفت چه اتفاق افتاده

و چندتا چیز و که میدونست هم برای خودش سخته هم برای اون دختر از اون خواست

یکیش این بود که تا ساخت دوباره شهر اونجا باید بمونه چون کسی نیست

 و اگه نمونه شهر از روی صحنه روزگار نابود میشه و این خیلی براش تلخ بود

چون اون شهر کل خاطراتش توش شکل گرفته و بهش وابستست

دختر همرو قبول کرد .

ولی امون خیلی سختی بود مگه میشد دو تا ادم که حتی یه نفسم

نمی تونستن از هم دور باشن یه دفعه این قدر مجبور باشن دوری همو تحمل کنن

مگه میشد یه ۲ یا ۳ ماهی گذشت هم پسرش دلش تنگ شده بود هم دختره

پسر قصه ما یه چند روز اومد خونه پیش زنش زنش خیلی خوشحال بود

پسرم با دیدنش کل خستگیش در رفت خلاصه یه چند روزی موندو بعد چند روز دوباره

بار سفر و بست هم خودش ناراحت بود موقع رفتن هم  زنش ولی هر جوری که بود

حرکت کرد و وباره رفت شهر و بسازه

کار پسره طول کشید به دحتره گفته بود موقع رفتن که زود می یام ولی نتونسته بود

تو کارش مشکلای به وجود اومده بودو نمی تونست زنشم هی نامه میداد که

 دل تنگم و غمگین روی تمام نامه هاشم جای اشکاش بود پسرم هر روز تلاش میکرد

که کارا زودتر تمام شه ولی نمیشد خلاصه بعد یه مدت دختر چون خیلی دل تنگ بود

خیلی عصبی شده بود پسره ام بد تره اون نامه هاشون و حرف زدنشون

یه جوری شده بود که هر کی که نمی شناختشون فکر می کرد با هم مشکل دارن

ولی همه اینا به خاطر دل تنگی بود خلاصه

سرتونو درد نیارم پسره کلی زحمت کشید تا شهر و اباد کرد و کلی از زنش که همیشه همراش

بود تشکر کرد الانم  دارن توی همون شهر با هم زندگی می کنن

..............................................................

دوست دارم اخموی من

 

نامهء ۳۹

 

تو مثل شبای مهتابی و بارونی

وقتی که نباشی دلگیرم و میدونی

 

مردمن سلام

دلتنگتم.خیلی زیاد.مثل همیشه تو درگیر کار هستی و دلتنگ.من درگیر توام و دلتنگ.محمدم به چه زبونی بگم چقدر دلتنگتم؟چطوری بگم که احساس خانوما با آقایون فرق داره؟اونم یکی مثل من که حساس تره.و تو اینو میدونی که من کمی نسبت به بقیه حساس ترم.

احساس میکنم تو برزخ گیر کردم.با تو و بی تو.کنارمی.ولی خودتم میدونی.لمس وجودت چیز دیگه ایه.لمس اون دستای گرمت تو سرمای اینجا.

کاش میدونستی که این برزخ و این خلسه زندگی منو فلج کرده.امروز دیدی تا کی خواب بودم.حتی تو بیداری هم احساس میکنم خوابم.هر کدوم از قدمایی که برمیدارم میگم الانه که از بلندی پرت شم.انگار تو هوا راه میرم.مثل وقتی که خواب میبینم دارم پرواز میکنم.

کاش تمام اینارو جور دیگه‌ای تعبیر نمیکردی.کاش فکر نمیکردی که من نمیخوام باهات حرف بزنم.این خلسه،این برزخ منو اسیر خودش کرده.

عزیز دلم فکر نکن اینا گله بود.اینا حرف دلم بود.که خواستم برات بنویسم.شاید تو گفتنشون مشکل داشتم.

فقط دیگه اشتباه برداشت نکن.چون من میمیرم اگر اونجوری فکر کنی.

خیلی دوست دارم.نه، میپرستمت.

پس دوست دارم خدای روی زمین من.

 

نامهء ۳۸

 

محمدم سلام

خیلی وقته برای تو ننوشتم.این وبلاگ به نام تو شروع شد.ولی این چند وقته همه چیز توش نوشته شده به غیر از نامه‌ای از من به تو.دلم خیلی برات تنگ شده.همیشه به این فکر میکنم که حسی خوش‌آیند تر از اینکه ما همو داریم وجود داره؟من تورو دارم و تو منو و میدونم که توام همین حسو داری.

نامه های ما جدیدا تبدیل شدن به نامه‌های سر گشاده! که همهء مردم میتونن مخاطبشون باشن!فقط بعضی از قسمتهاش خصوصیه.

دلم برات تنگ شده.گفتن این جمله تکراری شده.ولی هر چقدر این جملرو بگم نمیتونه دلتنگی منو بیان کنه.

کاشکی دنیا به عقب برمیگشت.اون موقع من خیلی چیزهارو عوض میکردم.خیلی از اشتباهاتم رو خیلی سریع حذف میکردم، وکنار تمام خوبیای زندگیم تورو میذاشتم.تو که همیشه با بودن کنارت بهترین احساس هارو درک کردم.

دلم میخواد یه ماچ گنده از لپت بکنم

 

 

 

 

 

زندگی...!!!!

سلام :

اول سلام به خدا

و سلام به تو

بعد از یه مدت که ننوشتم دوباره میخوام بنویسم تا ببینم که کی دوباره پا میده تا بنویسم.

خوب با سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان اشنایان فامیل اقوام و تمامی ره گذرا

شیشه پاک کنای سر چهار راها بچه های قران فروش دعا فروش ادامس فروش روزنامه فروشا

لنگ فروشاو تمام ادمای که از قلم افتادن..........سلام به همه...!!!

خوب این چند روزی که نبودم خیلی گرفتار بودم بیشتر از همیشه هر روز بد تر از روز قبل

کارام به هم گره می خوره یه روز خوبم یه روز برج زهر مار یه روز تلخ تلخ یه روز سر حال و

خوشحال به هر حال شکر راضیم به رضای خدا شکر....

یه چند وقتی هست تمامی ادمای نزدیک به من حسابی از دست من شاکین چون همش سر

کارم و گرفتارم تلفنم حتی ساعت ۲ شبم زنگ می خوره که این وضع حسابی همه رو کلافه و

عصبی کرده می خواستم ز همه هم معضرت خواهی کنم هم اینکه بگم یکم تحملم کنن

تا مشکلام حل شه و هممون ارامش پیدا کنیم

......................................

دلم خیلی برات تنگ شده خیلی وقت که ندیدمت دارم دیونه میشم همه مشکلات کارو زندگی

قابل تحمله ولی دوری از تو نه دارم دیونه میشم

دوست دارم بیشتر از همیشه دوست دارم

 

 

.....زندگی در گرو خاطرهاست خاطره در گرو فاصله هاست فاصله تلخ ترین خاطرهاست.......

 

 

......................................

.......................................

.......................................

 

به تو قولی دادم

که:((به تو فکر کنم))

تو بدان من سر قولم هستم؛

 

به تو قولی دادم

که:((وفادار باشم))

تو بدان من سر قولم هستم؛

 

به تو قولی دادم

که:((کنارت باشم))

تو بدان من سر قولم هستم؛

 

به تو قولی دادم

که:((پناهت تکیه گاهت و امیدت باشم))

تو بدان من سر قولم هستم؛

 

تا که من چشم گشودم دیدم؛

تو کنارم هستی

تو پناهم هستی

تو امیدم هستی

تو به فکرم هستی

تو وفادار تر از من

تکیه گاهم هستی.

 

 

 

سلام دوستان

 

این دیده میشه؟

 

بهترین بهترین من(نامهء ۳۷)

 

 زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهای سال
صیحهای زود
در کنار چشمه سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر
 گیسوان خیس شان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان
بهترین ترانه
بهترین سرود
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با همان سکوت شرمگین
با همان ترانه ها و عطرها
بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
آه
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه کوچه راه
در هوا زمین درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در دیار نیلگون خواب
ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
 در بنفشه زار چشم تو
برگهای زرد و نیلی و بنفش
عطرهای سبز و آبی و کبود
نغمه های ناشنیده ساز می کنند
بهتر از تمام نغمه ها و سازها
روی مخمل لطیف گونه هات
غنچه های رنگ رنگ ناز
برگهای تازه تازه باز می کنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنین من
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من

                                        فریدون مشیری

 

خوب میدونم دوسم داری یه عالم (نامهء ۳۶)

 

به دلایلی این پست پاک شد.دلیلش رو منم نفهمیدم.از بلاگ اسکای بی ادب بپرسید.حال نوشتن دوبارشو ندارم.خلاصه میکنم:

محمدم دوست دارم میدونم توام دوسم داری.