دنیای این روزای من!


این روزا برام شبیه یه کابوس وحشتناکه.شبهام بدتر از روزهام.روزها میخوابم و از شبها فراریم.از اینکه هوا تاریک بشه میترسم.رسما دارم دیوونه میشم.

خدایا خودت کمکم کن.

محمدم...


یه کاری کن که میدونی

یه خونه شو تو ویرونی

از این بیشتر نپرس از عشق 

نمیدونم،نمیدونی


تو این تقویم دلمرده

کسی اشکاشو نشمرده

کجا دیدی که تنهایی غمهاشو با خودش برده...


یه کاری کن از این بیشتر 

نیفتم تو غم آخر

نذار شمع حظور من 

یه شعله شه تو خاکستر...



بزرگ شدن


وقتی حتی فکرش رو هم نمیکنی یه مشکل بزرگ از در میاد تو.تو و خانواده ات شاید یک ساعت باشه که مشکل قبلی رو رد کرده باشید،شاید هنوز از اثر ضربات مشکل قبلی تنتون درد داشته باشه،ولی به هر صورت باید جلوی مشکل نه چندان جدید بایستید.نتیجهء این ایستادن ها اینه که چشمام باز نمیشه و سرم داره از درد میترکه.ولی چه میشه کرد؟

این زندگی مشترکه!یعنی با هم بایستید،تا هیچ وقت جلوی هیچ مشکلی خم نشید.به خاطر همینه که تا آخر دنیا که محمد بگه می ایستم.

امشب سخت دلگیرم.از زمونه و آدماش.دلم بچگیمو میخواد.کاش برمیگشتیم به دوران کودکی.بزرگ بودن سخت و دردناکه.

ازدواج و انتقام!



هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید.
                                                    
                                                                       برنارد شاو

خستگی...


خسته ام از اینهمه خستگی های تو،کاش میتونستم برات کاری بکنم تا باری از دوشت بردارم.کاش میشد من این مسایل رو به دوش میگرفتم تا تو کمی بخوابی.وقتی حتی نصف شب بیدار میشم و میبینم بیداری و آشفته دلم میخواد تمام خستگیهات رو ازت بگیرم.

چشمای قرمز و همیشه خسته ات عذابم میده.کاش خستگیات مال من بود و تو آروم میخوابیدی مرد من.

دوست دارم با تمام مشکلات زندگی.

تولدم...


بیست وهشت سال پیش بود که من به دنیا اومدم.تا بیست سال پیش پدرم هر سال برام جشن تولد میگرفت.وقتی تو هشت سالگی از دست دادمش فهمیدم دیگه غیر از مامانم کسی نیست بهم بگه دخترم تولدت مبارک. 

   

 

ولی من یه همسر خوب دارم که هرچند جای پدر نیست ولی خیلی جاها مثل یه پدر دلسوزو مهربونه.     

دوست دارم محمدم. 

تولدم مبارک.

شیب...


به قول یکی از وب نویسای نه چندان آشنا:


چه سراشیبی تندی هستی که اینگونه سرازیرم سمت تو...


امیدواری...


به قول یارو :وای که چه فاز بدی!

ولی شخص خاصی با من دوستیشو به هم نزده،چند نفر زحمت کشیدن اعصاب نداشتهء منو به هم زدن.

امشب آرزو هامو میگم،ولی تو دل خودم.حتی به تو وبلاگ همیشه ساکت،حتی به تو محمدم که تنها گوش شنوای حرفهای منی هم نمیگم چی آرزومه.

یعنی من بهشون میرسم؟

امیدوارم.


منو وبلاگ و کباب

 

یه پست تازه که میخوای بنویسی هزار جور فکر میاد تو سرت.اونم حالا که من گرسنمه و همسر جونم داره تو حیاط کباب درست میکنه و به هر چیز که فکر کنم آخرش همون کباب میاد جلوی چشمم. 

امروز رو ثبت میکنم(بی توجه به بوی کباب)چون خیلی ناراحت شدم.کسی ناراحتم کرد و جوری ناراحتم کرد که به ذهنمم نمیرسید. 

وبلاگمو خیلی دوست دارم .حرفهامو میشنوه و برام یه گوشه نگه میداره.هر چند محمد هم همیشه شنوندهء خوبی برای خرفهای من بوده. 

برم که کباب یخ کرد.

سلام بعد از مدتها........

سلام بعد از مدتها من محمدم

خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم الانم نمیدونم چی باید بنویسم

فقط اینو میدونم که خانومی رو خیلی دوست دارم

بیشتر از یه ثانیه قبل

دوست دارم خانومی