انا الله وانا الیة راجعون...

انا الله وانا الیة راجعون...... 

 امروز ۱۳/۱۰/۱۳۸۹ ساعت ۹صبح به من خبر دادند که میلاد پسر خالم توی ۲۳ سالگی دیشب تنها توی خونه فوت کرده از صبح که دامادمون این خبرو بهم داد به هم ریختم یه دفه کل خاطرات  

بچگی و گذشته که با هم داشتیم توی همون چند دقیقه ای که این خبرو شنیدم از جلوم گذشت  

اصلا باور نمیکنم که میلاد دیگه بینمون نیست.... 

بعد از ۲ سال بی خبری از هم  یه دفعه خبر مرگشو شنیدم دارم دیونه میشم تنها ۱۰۰۰کیلومتر فاصله دارم دیونه میشم ......... 

اخه میلاد با معرفت مگه ادم رفیقشو اینجوری بی خبر میزاره میره دلم خیلی برات تنگ شده بود  

حالا بیام کجا که ببینمت......... 

دل من و همه برات خیلی تنگ شده همیشه دوستت داشتیمو داریمو خواهیم داشت 

                                              تا همیشه ...............  

                                                                                                  محمد...

میلاد..یه فاتحه بخونین لطفا

نظرات 6 + ارسال نظر
راحیل سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:39 http://www.rahil-boveiry.blogfa.com

سلام میترسم از اینهمه دوری از خاطراتی که ازمون دور میشن شاید برای خیلی ها عجیب باشه شاید نفهمن که ماها همدیگه رو چقد دوست داریم شاید ندونن که چه روزای خوب و بدی رو کنار هم و با هم بودیم دلم براتون تنگ شده دلم برای تموم خاطراتمون تنگ شده دلمممممممممم گرفته از این روزا

نیکو یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:30

دلم گرفته است

صفا پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:22

این روزا داغونتر از همیشه ام...تنها چیزی که از ذهنم رد میشه خاطرات بچگیمونه...یعد از اون چه روز خوشی داشتیم؟؟؟دوست دارم بمیرم....چی داره به سرمون میاد؟؟منم دو سال ندیدمش...خیلی سعی کردم بهش نزدیک شم...حیف حیف که دیر شد و فقط تونستم جسم بی روحش رو ببوسم...امیدوارم که ببخشم...ممد دلم تنگ شده..خیلی این روزا هم نیاز به با هم بودن بود...به خاله احمد هم سلام برسون...دلم خیلی تنگ شده...

بهزاد جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:29

رفت،یعنی واقعاٌ از پیش ما رفت؟!!!باورش سخته...برای همه ما سخته...حتی برای منی که هیچ وقت ندیدمش...آره،واقعاٌ برام سخته...انگار سالهاست که میشناسمش...گذشت همه اون روزها و ثانیه هایی که اون کنارمون بود و ما اونو ندیدیم،یا حداقل من ندیدم...میلاد عزیز،هرگز درونت رو نشناختم.هرگز...و چه آروم ما رو تو غربت خودت ترک کردی...انگار میدونستی که میخوای بری...آروم بخواب.فارغ از تمام غم ها و دردهایی که ما برات آفریدیم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

لطفاً‌این پستُ حذف کن

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:13

میلاد تنها کسیه که بین ما راحت شد...راحتِ راحت.. 30 سال پیش چند تا احمق سنگایی تو چاه عمیقی انداختن که 1000 تا عاقلم نمی‌تونن درشون بیارن....نیکو هم حالش بد شده ...بهتره این پست حذف بشه به خاطر اونایی که زنده ان و باید زنده بمونن تا این روزای لعنتی که انگار ثانیه به ثانیه اشون یکی نفرینمون کرده یا داریم تاوان گناهاییُ‌که هیچ وقت نکردیم پس میدیم تموم بشه.فقط میدونم باید محکم بود.باید امید داشت..پاک کن این پستُ نمی‌خوام صفا هم دوباره حالش بد بشه..یا بقیه...دلم نمی‌خواد دیگه هیچ خبر بدی از هیچ کدوم از کسایی که جونشون و شادیشون و غمشون به هم بسته شده بشنوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد