یه پست تازه که میخوای بنویسی هزار جور فکر میاد تو سرت.اونم حالا که من گرسنمه و همسر جونم داره تو حیاط کباب درست میکنه و به هر چیز که فکر کنم آخرش همون کباب میاد جلوی چشمم.
امروز رو ثبت میکنم(بی توجه به بوی کباب)چون خیلی ناراحت شدم.کسی ناراحتم کرد و جوری ناراحتم کرد که به ذهنمم نمیرسید.
وبلاگمو خیلی دوست دارم .حرفهامو میشنوه و برام یه گوشه نگه میداره.هر چند محمد هم همیشه شنوندهء خوبی برای خرفهای من بوده.
برم که کباب یخ کرد.
دهنم آب افتاد :(