بزرگ شدن


وقتی حتی فکرش رو هم نمیکنی یه مشکل بزرگ از در میاد تو.تو و خانواده ات شاید یک ساعت باشه که مشکل قبلی رو رد کرده باشید،شاید هنوز از اثر ضربات مشکل قبلی تنتون درد داشته باشه،ولی به هر صورت باید جلوی مشکل نه چندان جدید بایستید.نتیجهء این ایستادن ها اینه که چشمام باز نمیشه و سرم داره از درد میترکه.ولی چه میشه کرد؟

این زندگی مشترکه!یعنی با هم بایستید،تا هیچ وقت جلوی هیچ مشکلی خم نشید.به خاطر همینه که تا آخر دنیا که محمد بگه می ایستم.

امشب سخت دلگیرم.از زمونه و آدماش.دلم بچگیمو میخواد.کاش برمیگشتیم به دوران کودکی.بزرگ بودن سخت و دردناکه.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:13

موفق باشید. خوشحال میشم وبلاگم " خاطرات مهاجرت به آمریکا"
در لیست پیوندهاتون باشه
http://www.steamboatman.blogspot.com

سارینا جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:37 http://www.dastneveshteham.blogsky.com

به بچگی نمیشه برگشت باید آینده رو بسازیم پس بخند

میلاد آرشام شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:38 http://arsentus.blogsky.com

هـــــــــــــــــــــی

فرزان یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:10

با سلام
وبلاگ جالبی دارید
من فلسفه این عکس گوشه وبلاگ رو نفهمیدم که مرد و زن کنار هم نشستند و از کف پاهاشون عکس برداشتند!
به نظر خود شما چه معنایی داره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد