قاطی پاطی

من قاطی کردم یا بلاگ اسکای؟

ذهن خستهء من...


بعد از مدتها قبل از ساعت یک نیمه شب تصمیم گرفتم بخوابم.محمد پای کامپیوتره ومن روی تخت دراز کشیدم و به هزار مدل افکاری که میان تو سرم فکر میکنم.دیگه حوصلهءبحث ندارم.دلم آرامش میخواد.طوفان گذشت.حالا آرامش.من نمیتونم خرابیای طوفان رو مرمت کنم.دست خالی و تنها که نمیشه.پس دیگه تلاش رو کنار میذارم و به زندگیم ادامه میدم.اجازه میدم زندگی منو دچار روزمرگی کنه شاید اونجوری آرامش بیشتری بیاد.

امیدوارم زودتر از ساعت سه خوابم ببره.ذهنم خیلی خستس.

بخواب ذهن خستهء من.از این به بعد در آرامشی.پس توام به من کمک کن.


سلام


با سلام به همه ی دوستای قدیمیو جدید من محمدم بعد از مدتها دارم اینجا پست میزارم خیلی وقته که خانومی تنهایی مینویسه اما اینجا دو نفرست و من خانومیو خیلی دوست دارم این چند مدت گذشته خیلی گرفتار بودم هنوزم هستم اما خوب زندگیه دیگه میگزره خانومی بهترین اتفاق زندگی اشفته و پر از دردسره منه........ 

مقام امن و می بی غش رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق اینم شعر زندگی میذره خوب یا بد به هر حال زندگی کناره عزیز ای آدمه که شیرین میگزره.....


سردرگمی...


هوا کم کم داره روشن میشه،یه کم بالشتم رو جابجا میکنم شاید جای سرم عوض شه و خوابم ببره.ولی فایده نداره.

محمد رو صدا میکنم:

محمد.

جانم.

بیداری؟

آره.

چرا نخوابیدی؟

خوابم نمیبره تو بخواب.

دستش رو دراز میکنه و منو تو آغوشش میگیره.

هوا روشن میشه.صدای پرنده ها میاد.شاید خیلی خوشحالن.با سر درد یواش یواش خوابم میبره و یه کابوس دیگه شروع میشه.تو تمام کابوس هام من یه کودک پنج سالم که محمد رو کنار خودم دارم.تنها خوبی این کابوس های لعنتی وجود محمده.که من از خواب نمیپرم...